کلبه شخصی

مجنون به نصیحت دلم آمده است ....بنگر به کجا رسیده دیوانگی ام


وااای

می دونی چند وقته نیومدی اینجا رها ؟؟؟!!!

توی این مدت رفتم توی خونه خودم و پاقدم رفتن به خونه خودم باردار شدم و این جای بسی خوشحالی ست

الانه دیگه داره سه ماهم تموم میشه

بارداری با اعمال شاقه

هروروز تا نه ماه باید آمپول بزنم فعلادوماه رو زدم مونده شش ماه دیگه با کلی داروی دیگه که باید مصرف کنم همچنین استراحت لازمم که با شرایط کاریم برام مقدور نیست ولی حتی المقدور باید تایمی که توی خونه هستم رو استراحت کنم

بعد از ظهرا حالم اصلا خوب نیست ولی امیدوام بعد از پایان سه ماهه اول حالم روبه بهبود بره انشاء الله

ستایش جان امسال مثل سالای دیگه واسه درس خوندنش اذیتم نمی کنه و خودش درساشو می خونه خداروشکر

داداشی هم بالاخره یک ماه بعداز من خونه خرید و رفت توی خونش شکر خدا

همزمان با من آباجی کوچیکه هم باردار شد که متاسفانه سر سه ماهگی بچش سقط شد و ماخیلی ناراحت شدیم خدا انشاءالله یه کوچولوی خوشکل بهش بده انشاءالله

نمی دونم چرا باردار شدن این روزا اینقدر مشکل شده

خدا به همه ما رحم کنه از دم داریم عقیم میشیم با این تغذیه ی نامناسب و محصورلات تراریخته ای که همه کشورهای دنیا ممنوع شده اما تو ایران تازه رونق پیدار کرده و همه خودشونو زدن به اون راه ....بگذریم

شما در چه حالید ؟

 

شنبه پانزدهم دی ۱۳۹۷ | 8:27 | رها | |

ما خونه خریدیم

به همین راحتی

به همین سختی

با مقادیری وام و قرض فوری از خواهر برادرا و حمایت مامان و بابا ما تونستیم ظرف یک هفته دنبال خونه گشتن یه خونه  ویلایی با متراژ سیصد متر بخریم البته سندش مشاعه و کلی دوندگی داره ولی از اونجایی که کار آروم آروم انجام میشه ملالی نیست

واز طرفی ناراحتم بابت داداش کوچیکه که الانه چند ماهه دنبال خونه می گرده و خونه ای که دلش میخواد پیدا نمی کنه و از یه طرف قیمتا به شدت و سرعت داره تغییر می کنه و ارزش پولش داره میاد پایین

خداجون یه کاری بکن داداشی زودتر صاحب خونه شه و از این سردر گمی نجات پیدا کنه

امروز دپرسم ونمی دونم چرا

دو تا از برادر زاده ها کنکور داشتن و ظاهرا هیچ کدوم قبول نشدن نمی دونم چرا بااینکه درسشون اینقدر خوبه قبول نمی شن

همسری رفته مشهد واسه درمان و الانه من و دخترک نازم تنهاییم

خواهر زاده اومده و من میخواستم دعوتش کنم اما چوب خطش پره و هیچ جای خالی واسه دعوتی من نداره

دیشب به اصرار خواهرزادم باهاشون رفتم خونه اون یکی خواهرزاده (دعوت سر خود ) و بعد از شام اسم و فامیل بازی کردیم و جاتون خالی بابت اسمای اجق وجق و غذاهای عجیب و غریبی که انتخاب می کردیم کلی خندیدیم و حال کردیم مدتی بود اینجوری نخندیده بودم شرظ یه بستنی هم باختم و باید به همشون بستنی بدم بعد از ظهری بخرم یادم نره

دیگه همینا ...تا بعد

 

چهارشنبه دهم مرداد ۱۳۹۷ | 12:5 | رها | |

خیلی وقته نیومدم اینجا

حسش نیست

می دونین گاهی وقتا بدون هیچ دلیلی حسش نیست

دیشب  کل خانواده تولد دعوت بودیم  به من که خوش گذشت و حسابی رقصیدم واسه دل خودم خیلی وقت بود درست و حسابی نرقصیده بودم خخخخخخ از اونجام رفتم خونه پدر شوهرم خواهر شوهرم رفته بود پارافین تراپی واسه صورتش البته قرار بود منم باهاش برم ولی یک دفعه تولد دعوت شدم و نشد که برم خودش راضی بود حالا شاید هفته آینده باهاش برم

خیلی خوابم میاد دیشت ساعت سه خوابیدم البته خیلی بود تا صبح چندین بار بیدار شدم وسطای خابم مثل اینکه تسمه کولر کنده شده بود و همسری هم پنکه رو روی من تنظیم کرده و همون نصف شب کولر رو درست کرده بود صبح که پاشدم هوا مطبوع بود من تازه دلم می خواست بخوابم هعی درست وقتی که خیلی دلت می خواد بخوابی باید بیای اداره

دیروز یه سر هم رفتم خونه مامانم اینا آبجی کوچیکه خیلی از دست مامان ناراحت بود و ظاهرا مامان جلوی شوهرش یه حرفایی زده که نباید می زده و کلا اعصابش خورد بود

وسطای ابراز ناراحتیش سرموهاشو کوتاه کردم و کل موهای دخترشم کوتاه کردم بعدم اومده خونه واسه امروز قیمه باز گداشتم دوش گرفتم و حاضر شدم که برم جشن تولد که یهو تو آینه یک عالمه موی سفید توی سرم دیدم و ناراحت شدم اگه وقت بود حتمنی می رفتم رنگشون می زدم این حجم موی سفید افسردم می کنه

جدی جدی داریم پیر میشیم و هنور خیلی کارا هست که انجام ندادیم  چقدر بد ....

همین دیگه

تا بعد

 

شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۷ | 11:49 | رها | |

از صبح تا حالا معدم انگار ورم کرده و درد می کنه الانه مقادیری رازیانه و نبات داغ خوردم بلکه بهتر شه

تو فکرم برم یه سونو از دستگاه گوارشم بگیرم

از وقتی همکارم سرطان روده گرفته مدام فکر می کنم نکنه منم آره

وحشت می کنه آدم خدایا همه بیمارا روشفا بده هیچ سالمی رو هم بیمار نکن بخصوص منو خخخخخخخخخخو و خونوادمو و هر آن کس که دوستش دارم خخخخخخخخخخ

الانه اگه کشومو نگاه کنی توش گل ختمی و رازیانه و مویز و دمنوش به یافت میشه

کلا یه عطاریه واسه خودش هر روز یه چیزی دم می کنم می خورم

سعی می کنم چای رو از نوشیدنیهام حذف کنم

یکی از همکارامون ار واحد مالی که خیلی ما رو دوست داره خخخخخخ ومدام میاد بهمون سر می زنه مرغ زعفرونی درست کرده و آورده و الانه همکارام دارن نوش می کنن سهم منم گذاشتن بعد بخورم تا معدم بهتر شه

دیشب به اصرار ستایش که دوست داشت کیک درست کنه کیک اسفنچی درست کردم خوب بود ولی کاش تکه های شکلات رو توش نمی ریختم رفته ته ظرف و سوخته و کیکمو خراب کرده ولی در کل اون قسمتای بدون شکلاتش خوشمزه شده

واسه شامم اشکنه درست کردم و از اونجای که من غذاهای آبکی رو دوست دارم با دست و پیاز و آبلیمو بخورم یه کاسه بزرگ اشکنه نوش کردم و همسری هم البته کلی از غذا تعریف کردو یه تغار اشکنه خورد  اشکنه یکی از غذاهای محبوب منه !!!!کاش دخترکمم دوست داشت و می خورد !!!

معدم خوب شد!!!

کم کم دارم عاشق طب سنتی میشم !!!

 

 

 

دوشنبه چهارم تیر ۱۳۹۷ | 10:21 | رها | |

یکی به بعضی ازاین آقایون خنگول بگه وقتی بلوز چهار خونه می پوشن

دیگه نبایدکتشونو چهار خونه انتخاب کنن

یکی از این دو تا باید ساده و تک رنگ باشه !!!!

 

 

شنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۷ | 13:16 | رها | |

عین چی خوابم می اد

می خواستم بگم عین خر خوابم میاد اما مطمین نبودم خرها این موقع خوابشون میاد یا نه

میخواستم بگم عین سگ خوابم میاد که البته سگا اینموقع پس از یک شب بیداری قطعا خوابشون میاد خخخخخخ بعد فکر کردم خاک بر سرت رها خودتو با خر و سگ مقایسه می کنی خب عین آدم خوابت بیاد مگه چی میشه ادم به این خوبی اختلاس می کنه دزدی می کنه آدم می کشه خیانت می کنه شبم راحت می گیره می خوایه خخخخخخ

ولی در کل عین آدمیکه دو شبانه روزه خوب نخوابیده خوابم میاد !!!!!

بگذریم

 

شاعر میفرماید: 

" ماه خدا رسیده و چیزی نمی خورم 

جز غصه های دوری ی آرام جان خویش.... "

 

اینو ازیه وبلاگ دیگه کش رفتم خخخخخخخ

یکشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۷ | 7:36 | رها | |

امروز همه رفتند پیشواز ماه رمضان

خیلی از همکاراروزه اند ولی من روزه نیستم

مشکل معدم هنوز پاربرجاست و همش احساس میکنم توی گلوم چیزی گیر کرده که فرورفتنی هم نیست

دکتر میگه رفلاکس معده دارم اما من برگشت غذا ندارم اینو دیگه می دونم

شاید رفتم قم اونجام برم مطب دکتر ببینم چیه این

اداره هستم

هندزفری توی گوشم دارم آهنگ بزن باران از ایهام رو گوش میدم که خیلی دوسش میدارم

هنوزساکمو نبستم و کلا من دقیقه نودی هستم

دیروز دفتم و مانتویی که به خیاط داده بودم رو تحویل گرفتم یه مانتوی صورتی خیلی کمرنگ

اونجاوقتی جلوی آینه تمام قد وایستاده بودم و خودم رو نگاه می کردم خیلی احساس خوش تیپی بهم دست داد

 

خوشمان آمد از خودمان خخخخخخخ

 

 

چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ | 9:3 | رها | |

یه لحظه ساکن می مونی ویه نگاهی به پشت سرت می ندازی و یک دفعه متوجه میشی که دقیقا همون جایی وایستادی که دو سال قبل بودی هیچ تغییر نکردی

نه خودت آدم بهتری شدی و نه زندکیت پیشرفتی کرده

واقعا فاجعه ست

دارم به چهل سال نزدیک میشم و انگار دارم به قهقرا میرم

چیکار می کنم با خودم و زندگیم !

خواهان تغییرم بدون اینکه تلاشی کرده باشم  !

همسرم امروز موقع خداحافظی یه جمله محبت آمیز بهم گفت گفت ازدیدنم لذت میبره گفت من بهترین همسر دنیام

چه کنم

گذشته نمیزاره از این جملات زیبا و دلنشین لذت ببرم

بارها و بارها با خودم میگم کاش در گذشته زندگیم رو بهتر از این شرو.ع کرده بودم کاش اون کارها رو نکرده بودم کاش همسرم اون کارها رو نکرده بود من اول بهش اعتمادداشتم توی خانواده ای زندگی کرده بودم که بهترین مردهای دنیا روداشت دیدگاهم نسبت به مردها خوب بود به همسرم اعتماد داشتم اما اتفاقاتی که دو سه سال اول زندگیم رخ داد و آسیبهای روحی و روانی که همسرم بهم زد دیگه نمیزاره احساس خوش آیندی نسبت به همسرم داشته باشم نمی تونم بهش محبت کنم قطعا اگه اطلاعاتی که الان دارم رو موقع ازدواجم داشته بودم می تونستم بهترین همسر دنیا رو پرورش بدم !!نه اینکه تغییر ش بدم میتونستم خاطرات قشنگی برای خودم و همسرم به وجود بیارم اما خدا می دونه که من هم دفعه اولم بود که ازدواج می کردم !و بلد نبودم و متاسفانه همسرم هم بلد نبود دو تا ادم نادان با هم ازدواج کردیم و زندگی هم رو خراب کردیم !

به مرحله ای رسیدم که حتی دخترم متوجه شده وبه من میگه به بابا محبت نمی کنی و خدامیدونه که من عمیقا آسیب دیدم خدا می دونه که من دیگه از حرفای محبت آمیز همسرم خوشحال نمیشم

دلم میخواد ازش جدا بشم اما وقتی شرایط همسرم رو می بینم ومیبینم که نیازبه کمک داره و من تنها کسی هستم که می تونم کمکش کنم ازین تصمیم منصرف میشم کاهی وقتا به خودم میگم اول کمکش می کنم و وقتی به شرایط عادی برگشت ازش جدا میشم !

هنوز بعد از سالها نمی دونم دوستش دارم یا فقط بهش عادت کردم !

من به معنای واقعی ناتوانم

این وسط دخترم رو چیکار کنم اون به پدرش وابسته است اون جدایی رو دوست نداره و حساسه و فوقالعاده حساسه و اگه جدا بشم آسیب می بینه !

واقعا نمی دونم چیکار کنم

از طرفی همسرم بهتر شده و حالا که اون بهتر شده من به انتها رسیدم

ده سال طول کشید اما من این ده سال به اندازه یک عمر آسیب دیدم !

میتونم ادامه بدم !؟

نمی دونم

من واقعا مستاصلم

چرا همون اول ازش جدا نشدم

این بزرگترین اشتباه زندگیم بود

و شایدازدواج با همسری بزرگترین اشتباه بود

من در دوران عقدم متوجه شدم این ازدواج اشتباهه اما گذاشتم این ازدواج سر بگیره ترسیدم از حرف مردم و بی آبرویی خانوادم ترسیدم و الان تاوان این ترس احمقانه و این اشتباه بزرگ رو هر سه مون باید بدیم

چقدر پرم از اشتباه !!!!

همه چیز از اول اشتباه بود و همچنان به این اشتباه ادامه میدم !

چه زندگی فلاکت باری!

سه شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ | 11:9 | رها | |

تو آب بودی و من آتش ... نباید به هم می رسیدیم .

حالا نه از گرمای من دلی گرم است نه از وجود تو جانی سیراب 

همه چیز سرد است همه چیز هیچ است ...

من ناامیدی مطلقم ....

 

دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ | 14:29 | رها | |

امروز دو تا نوبت دکتر داشتم داخلی و پوست هردوتا برام دارو نوشتن از متخصص داخلی خواستم یه چکاب کامل آزمایش برام بنویسه برم انجام بدم ببینم وضعیت جسمانیم در چه حاله !

و تاریخ هم نزنه تا یکی دوروز دیگه برم انجامش بدم ببینم چی میشه

از اونجام رفتم خیاطی یه مانتو برای دوخت داده بودم اما بسته بود دقیقا دو سه دقیقه قبل از اینکه من برسم بسته !!!

والان تنها اداره منتظرم وقت تموم شه و من برم خونه

شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ | 14:49 | رها | |

همه چیز ظاهرا روبه راه به جز درد در قفسه سینه و خارش شدید بدن که باعث گیجی آدم میشه نمیدوم برم پیش متخصص قلب یا گوارش و یا پوست !!!!!

ستایش قشنگمم گیر داده واسه روز معلم برای سه تا از معلماش کادو بگیرم به کارت هدیه هم راضی نمیشه و هدیه های متداولی که معمولا بچه ها واسه معلماشون می برن هم راضی نیست از تکرار خوشش نمیاد واسه همین میخواد بره به سلیقه خودش برای معلماش هدیه بخره فعلا تصمیم گرفته واسه معلم فارسیش یه کیف مجلسی مشکی بخره واسه یکی دیگه شال بخره و اون یکی هنوز تصمیم نگرفته به شدت تاکید داره همین امروز بریم !تازه امروز باشگاه هم باید بره کلاس داره !

اما من احساس بیماری می کتم چند روزه و چرا نمیرم دکتر من ؟!

رفتم که برم سرویس و خدمه بیشعور داشت سرویسا رو میشست یکی نیست بهش بگه آخه الاغ کی بهت گفته وسط وقت اداری سرویس خانما رو بشوری خواستم برم به خدمات بگم ها ولی روم نشد برگشتم اتاقم تانیم ساعت دیگه برم . هیچ کس اینجا درست کارشو انجام نمیده چه برسه به خدمه !!!!

 

 

دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ | 11:47 | رها | |

بالاخره امروز اومدم سرکار هفته گذشته تماما به بیمارداری گذشت مامان رگای قلبش بسته شده بود و بستری بود روز چهار شنبه هم مرخص شد  داداش واسه آنژیو چند روز پیش نوبت گرفته بود در نتیجه بلافاصله بعد ترخیص مامان رو از این بیمارستان بردیمش شهرستان واسه آنژیو و یک دوسه روزی اونجا بستری بود و خدا رو شکر آنژیو انجام شده و رگ اصلی مامان که بسته بود باز شد فقط چند رگ کوچک گه بسته بودند باز نشدند و باید با رژیم غذایی ورزش و دارو اون مشکل رو حل کرد جمعه برگشتیم شهرمون و من دوروز در مرخصی بودم واسه مراقبت خانگی از مامان و امروز بالاخره اومدم سرکار و حالا آبجی بزرگه مرخصی و پیش مامانه خیلی احساس خستگی می کنم ولی این ابام هم می گذره به امید اینکه مامان دیگه دردی نداشته باشه و ما با خیال راحت به زندگیمون برسیم

از طرفی تو همین روزا باید همسری روببرم شهرستان واسه درمان از اون طرفم به آبجی کوچیکه قول دادم که واسه زایمانش برم پیشش تا تنها نباشه و و دخترکمم هست و سرم حسابی شلوغه و این روزام می دونم تموم میشه ولی حسابی خسته و ضعیف شدم حساسیت بدنم زده بالا و خودم می دونم هر وقت یه مدت فعالیت شدید انجام میدم وبه خودم نمی رسم و داروهای کم خونیمو مصرف نمی کنم اینجوری میشم و الانه دقیقا احساس ضعف و ناتوانی دارم

باید از امشب مصرف داروهامو شروع کنم ولی در کل از اینکه پیش خانواده بودم و وظابف دختریم رو انجام دادم احساس راحتی شدیدی دارم وخوشحالم

اینکه آدم فرصت کنه تا یه جورایی محبت پدر و مادرشو وقت سختی جبران کنه و پیششون باشه احساس خیلی خوبی به آدم دست میرده و خب من این حس رودارم الحمد الله

چقدر حرف زدم

 

یارو میگه

لذتی که در کوفت گفتن مامان هست

در قربونت برم هیچ کس نیست !

 

 

دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ | 10:32 | رها | |

 

یکی تکلیف من را با این مردم

روشن کند

این ها تنها در دو

حالت تورا دوست دارند

یا باید کسی باشی که نیستی

یا باید بمیری و زیر خاک بروی ....

حسین پناهی ...

سه شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۷ | 12:38 | رها | |

سال 1397 میباشد

و ما هنوز زنده ایم

شگفتا

چه خبر

خوبید خوشید سلامتید

خوش گذشت

من که حسابی سرم شلوغ بود

مراسم برادر شوهر جان بود کلا سه چهار روز اول با خانواده همسری بعد هم مراسم پاگشا و این چیزا در گیر بودم ولی در کل با اینکه بسیار مریض بودم از مراسم و استایل خودم البته حسابی راضی بودم چند نفرم توی مراسم ازم تعریف کردن کلی خوش بحالم شدو انرژی گرفتم این که گفتند از عروس هم زیباتر شدی خیلی حال داد بهم خخخخخخخخخخخخخخ انصافا عروس خیلی با بی سلیقگی لباس و آرایشگاهشو انتخاب کرده بود خورد تو ذوقم در واقع تو ذوق همه خورد اینقدر وسواس به خرج داده بود که به عبارتی از اون ور بوم افتاده بود !!! بگذریم

تموم خواهر برادرای عزیزهم اومده بودن به موطنشون

و البته منکه خیلی وقت نداشتم باهاشون باشم

و حسابی هم این ایام با مریضی و  سرماخوردگی همراه با حساسیت و آلرژی که نمی دونم از کجا یهو سر و کلش پیدا شده بود پوستم کنده شد و خسته شدم

الانه مامان مریضه و حسابی پا و کمرش اذیتش می کنه باید چهار چشمی مواظبش باشیم سعی می کنم هر روز بهش سر بزنم و اگه کاری منزل داشت انجام بدم

ستایش خانم برگشته مدرسه و کلاسای باشگاهش هم شروع شده

همسری رفت مشهد و پزشکای اونجام گفتن در سلامت کامل به سر می بره و باید یه کارایی برای دوام این سلامتی انجام بده که باز هم هزینه بر هست ولی سلامتیش مهمتره

دیگه اینکه من یه فکریم باید به حال خودم  بکنم اینجوری نمیشه .....

بگذریم

 

 

یکشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۷ | 11:58 | رها | |

خیلی خوابم میاد

نمی دونم چرا با اینکه دیشب ساعت یازده و نیم خوابیدم و صبحم ساعت پنج و نیم بیدار شدم

از صبح تا حالا یک فقره بورک ومقادیری سمنو به همراه چای دارچینی و زنجبیلی خوردم !!

نهارم نداریم

پدر شوهر آباجی فوت کرده بعداز ظهر خدا بخواد میریم پرسه ،  آبجی کوچیکه و دوتا برادرای عزیز هم واسه عرض تسلیت دارن میان اینجا   

واسه شامم یه جا دیگه پرسه دعوتم دیروز وقت نکردم با ستایش درس کار کنم امروز هم وقت نمی کنم معلمش میگه یه دوهفته ای هست دچار افت تحصیلی شده

می دونم خودم مقصرم  به علت ذیق ضیق زیق ذیغ و یا زیغ وقت !!!!

گوشیمم خرابه دلم میخواد یه گوشی جدید بخرم اما پول ندارم  ، دارم ها ولی واسه درمان همسری  بهش نیاز داریم

همسری کسالت داره اما دکترای اینجا به درد نمی خورن تو فکریم بریم مشهد یه دو سه روزی برای درمان

و در نهایت ......بی خیال

خوابم میاد

سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۶ | 11:4 | رها | |

نصف چاقی من واسه خاطر اینه که غذاهای مونده رو دلم نمیاد بریزم دور می خورم !!!!

خاک بر سرم

رها اگه تا عید سه کیلو کم نکنی خیلی بی عرضه ای منم کلی فحشت میدم!!!

 کم کم باید به فکر خونه تکونی باشیم چه غم انگیز !

 

چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۶ | 11:12 | رها | |

من تازگیا صاحب جاری شدم

البته دو تا جاری دیگم دارم ها ولی از اونجایی که هیچ وقت نمی بینمشون اصلا حس جاری بودن بهم دست نمی داد

تا اینکه صاحب یه جاری قابل رویت و واقعی شدم

لامصب اینقدر حس رقابت رو تا حالا احساس نکرده بودم

اینقد که دلم میخواد جلوی جاریم خوب جلوه کنم واسه شوهرم اینقدر تلاش نمی کنم خخخخخخخ

شمام اینجوریید یا فقط من اینقدر اینجوریم خخخخخخولی دارم روی خودم کار می کنم از اونجایی که جاری جدید با بیست و سه سال سن عملا بچه ست خیلی زشته بخوام باهاش رقابت کنم با علم به اینکه می دونم در بیشتر موارد به گرد پامم نمی رسه خخخخخخ

ولی در کل جاری داشتن خیلی حس رقابتی شدیدی در آدم ایجاد می کنه

یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶ | 11:43 | رها | |

دیشب طبق معمول همه شبها با همسری بحث کردم و لی ایندفعه به علت حرص زیاد به شدت معده دردشدم به مدت دو ساعت معدم درد می کرد ولی بعدش خوب شد

ستایش دیروز با دختر عمش رفت باشگاه کلاس تکواندو ظاهرا" خوشش اومده بخصوص که تنهام نیست و دختر عمش هست از امروز روزهای زوج سه روز در هفته باید بره بدیش اینه که ازساعت دو تا چهار است و من ساعت سه تعطیل میشم و خوبیش اینه که ورزش می کنه و برای روحیه و سلامت جسمیش که داره روز به روز تپلتر میشه مفیده دخترعمش هم دختر با انگیزه ایه و مدام بهش روحیه میده و این خوبه برای دخترک تنهای من !!!

من هنوز از بحث دیشب خسته ناامید و ناراحتم و این در چهرم نمود داره و همکارا میپرسن چته شاد نیستی

وقتی دل ادم غمگین باشه طبیعتا جسم و روحتم غمگینه دیگه و من امروز اینجوریم

کاملا" مستعصلم و نمی دونم چیکار کنم و به شدت احساس تنهایی میکنم

شاعر میگه

از روزگار هیچ مرادی نیافتیم

آزرده ایم لاجرم از روزگار خویش

نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار

خونین دلم ز طالع نا سازگار خویش ....

شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۶ | 10:59 | رها | |

ایران بوی مرگ گرفته

بیشتر هوای همو داشه باشید

معلوم نیست فردا چه اتفاقی می افته !!

چه غم انگیز...

 

 

چرا هیچ کس به مانگفته است که زمین

مدام چیزی را از ما پس می گیرد

و ما فکر می کنیم که

زمان می گذرد....

سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۶ | 7:29 | رها | |

امروز صبح زود پاشدم واسه نهار آبگوشت بارگذاشتم یه کمم شامی درست کردم چون دخترکم آبگوشت دوست نداره دو سه تا رم ساندویچ کردم دادم بهش ببره مدرسه نوش کنه

تقریبا بیشتر روزای هفته صبح زود نهار می پزم اما هیچ وقت کسی نمیگه بوی غذاست  اما امروز تا همکارم پاتوی اتاق گذاشت گفت بوی آبگوشته !!!!!

نگو دستامو خوب با مایع نشستم بوی پیاز و ادویه غذا مونده بهش این حضراتم که حساس از بوی منتشر شده از دستام هوای آبگوشت کردن !!!!

ساعت نه بایدبرم پرسه خواهر شوهر م امروز روز سوم مادر شوهرشه

هوا بس ناجوانمردانه سرداست

من اصلا دلم نمی خواد یک ثانیه از اتاقم خارج شم

ولی باید برم وظیفه است !

 

پاشم برم دستامو بشورم تا همکاران محترم از بوی دستام بیشتر ازاین حشری نشدن !خخخخخخ

 

 

دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۶ | 8:14 | رها | |
Design By : mihantheme.com