این روزا زندگی برام خیلی سخت شده
از یه طرف خود چنار از طرف دیگه بچه های حسود ادارمون
بچه هامون دارن از حسودی میمیرن دق میکنن
متوجه پچ پچ کردن غیبت کردنشون هستم
تا منو میبینن ساکت میشن
میگن ما قبل این(منظورشون منم) اومدیم اداره کسی محلمون نداد
اون وقت پسره چقد خاطر اینو (یعنی منو) میخواد...
خب عزیزم تو هم یه کم خوب باش خوش قلب باش خانوووم باش
اونوقت پسرا واست صف میکشن
یکی از دخترامون واسه چنار میمیره
اصن خودشو کشت واسه چنار
باورتون نمیشه روزی صد بار میرفت همون طبقه چنار بالا سرش به بهونه های مختلف باهاش صحبت میکرد حتی چند بار واسش غذا برد...
این دختره چند ماهه روزگار منو سیاه کرده نذاشته آب خوش از گلوم پایین بره
میدونه چنار منو دوس داره
الان خسته ام فردا میام بقیشو میگم
تا فردا
خدانگهدار