loading...
دل نوشته های دختر کارمند
دختر کارمند بازدید : 44 سه شنبه 15 بهمن 1392 نظرات (0)

نمیدونم چم شده!!!

پیش خودم میگم کاش اینطور علاقه مند نمیشدم بهش

نمیتونم درست تصمیم بگیرم فکر کنم

احساس ضعف میکنم احساس عجز ناتوانی

سابقه نداشته این وضعیت

خدایا چرا اینطور شدم من!!!

قبلا منطقی تصمیم میگرفتم رفتار میکردم

الان میرم ادره آهنگ گوش میدم....

امروز در خلوت و آرامش نشسته بودم چایی توو دستم بود از پشت پنجره به نعمت زیبای خدا،به بارش برف نگاه میکردم

ساعت سه اینطورا بود یه مورد خاص غیرقابل پییش بینی اتفاق افتاد

امر خیرخجالتلبخندخواستگار

توو این جور مواقع آدم میمونه چی بگه!!!

اگه فکر میکنین چنار بهم پیشنهاد داده سخت در اشتباهین

همه میان ازم خواشتگاری میکنن جز اون

من تنها به چنار بله میگم

تا الان چن تا خواستگار بخاطر اون رد کردم

چنار ای کاش متوجه میشدی

اگه اونارو قبول میکردم االان اینجا نبودم

من فقط چنار خودمو میخوام

دختر کارمند بازدید : 31 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام  سلام سلام       خوب هستین

دلم تنگ شده بود برای اینجا بعد چند روز برگشتم تا دسترسی به کامپیوتر پیدا کردم اومدم

وای این چن روز چه خوب گذشت ،از سه شمبه شروع میکنم که رفتم طبقشون،اونروز  ده صبح  بود که رفتم دفتر سرپرستونم که برنامه کاری اونروز مشخص کنه بهم بگه چه کاری انجام بدم،وقتی گفتش برم طبقه همون عزیزم  از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم،رفتم طبقشون ،برخورد همکارا با من خیلی خوب بود ازم استقبال خوبی کردن البته طبیعیه جون منم باهاشون خوبم بهشون احترام میذارم ازین موضوع خیلی خوشحالم تونستم احترام و اعتماد توو اکثر همکارا ایجاد کنم ،حالا بریم دمبال ادامه اونروز،دمبال سیستم میگشتم که یکی از همکارا به دادم رسید به همون عزیز دل من گفتش : خانوم ... سیستم لازم داره اینا . اونم مخالفت نکرد چون مرخصی گرفته بود میتونستم تا قبل از اومدنش از سیستمش استفاده کنم چنارم داشت راجبه اینکه تا کی میتونم از سیستمش استفاده کنم هم اون هول کرده بود هم من  من توو اسمونا پرواز میکردم دستام میلرزید قلبم تند تند میزد نمیتونستم جلوی خوشحالیمو بگیرم  نمیتونستم خودمو کنترل کنم نمیتونستم چشم ازش بردارم  همکارا هی نگاه میکردن اونا هم یه چیزایی میدونن اما اونا واسه من مهم نبودن  "چشمک"  هر وقت میبینمش عقل از سرم میپره وای چه حس خوبی بود وقتی به صندلیش تکیه دادم عطرش رو صندلی مونده بود   احساسش میکردم .میز کناریم  خانوم  ب نشسته بود اونم به چنار   توجه داره ولی میدونین تفاوتش توو چیه من اونو واسه زندگی میخوام واسه خودش میخوام همین و بس ولی اون دختره واسه چی میخواد!!!دلیلش کاملا ملومه واسه پول،خلاصه اینکه این دختره  با خشم و غضب نگام میکرد انگاری ارث باباشو خوردم،متوجه این قضیه نیست که این حس ,حس قشنگیه این عشقه  ،قبل از اذان بود که عشقم برگشت چقدر این مدت زمان زود گذشت بهش گفتم اگه میخواد از سیستمش استفاده کنه  ,اون گفتش نه"لبخند"توو دلم گفتم اخجون بازم پیشش میمونم رفتش روبروم نشست  داشت به کاراش میرسید منم که عاشقم نمیتونم خودمو از ندیدنش محروم کنم تا تونستم نگاش کردم"قلب""چشمک"موقع اذان ظهر بود داشت با گوشیش  صحبت میکرد   حواسش به من نبود دوستام بهم گفتن بریم ناهار . ناهار اونروز با اینکه ساندویچ کوچولو برده بودم بهم چسبید با عشق ناهار خوردم "قلب"بعد ناهار برگشتم همون طبقه ولی این دفه از سیستمای دیگه استفاده میکردم

درکل روز خوبی بود جون عشقم اونجا بود یه دل سیر نگاش کردم احساسشو احساس کردم

الان که دارم تایپ میکنم جمعه شبه منم حسته کوفته روز چارشمبه و پنج شمبه فردا مینویسم

فعلا خدانگهدار

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 44
  • بازدید کلی : 4,026
  • کدهای اختصاصی

    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا