سلام
امروز راحت از خواب بیدارشدم بدون اینکه بخوام تمبل بازی دربیارم حاظر شدم و به موقع اداره رسیدم
بعد از صرف چای نه چندان خوشمزه رفتم پیش سرپرستمون ناگهان چشمون به جمال آقا چنار روشن شد بهش محل ندادم
رفتم طبقه خودمون داشتم به کارام میرسیدم ییهو دیدم آقا چنار اومده بالاسرم بهم گفتش سلام خانوم ...منم زورکی بهش سلام دادم عزیز دلم جوگیر شده بود گوشیشو گذاشت رو میزم منم سرسنگین بودم محلش نمیدادم گفتش اونروز...گفتم یادم نیست دوباره داشت تکرار میکرد حرفاشو منم گفتم هیچی یادم نیست اونم گفت اوکی و رفت
چنار من میشناسممن بزرگش کردماز قبل بهتون گفته بودم روشش چیه
یکی نیس بهش بگه چی میخوای این طبقه! واسه چی میای!مگه خودتون طبقه نداری!!!!
یه کمی گذش،دوباره اومد طبقه ما،میز من نزدیک در ورودیه اون سمت آسانسور وایساده بود و الکی خودش درگیر کار نشون میداد و مخفیانه نگام میکرد
جدیدا گذرش به طبقه ما زیاد شده
توو اون شلوغی کار همهمه مردم عادی همکارا خیلی شیک و مجلسی هنزفری گذاشته بودم توو گوشام و آهنگ گوش میکردم توو حالو هوای خودم بودم
با صدای چنار ازون حس درومدم چنار گوشیش دستش بود و سمت آسانسور وایساده بود بلند بلند با موبایلش صحبت میکرد حرفاشو نمیشد درست شنید مگه میشد با صدای بلند همکارا ارباب رجوع آهنگ من...
امروز ادارمون خیلی شلوغ بود مخصوصا طبقه ما صدا به صدا نمیرسید
ای کاش میتونستم بشنوم چی میگهچون مخاطیش من بودممطمئنم کسی اونوره خط نبوده
از لا به لای حرفاش تنها یه کلمه شنیدم ؛صحبت ،میگفتش باهاش صحبت کن
چنار دوست دارم
چنار امروز لباس کاموایی طوسی پوشیده بود با همون شلوار قهوه ای مروفش
چنار
ج
ن
ا
ر
دوست دارم
چنار عمر دوباره منی
چنار عزیزتر از جونمی