loading...
دل نوشته های دختر کارمند
دختر کارمند بازدید : 26 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (1)

سلام   

روز جمتون چطور بود؟خوب بود؟ خوش گذشت؟

بیرون رفتین یا خونه موندین؟!!!

واسه من که امروز روز خوبی بود،روز تعطیل خوبه دیگه،به کارام رسیدم اتاقمو مرتب کردم گردگیری کردم جارو زدم یه کم به مادرم توو کارای خونه کمک کردم ناهار من پختم شامی درست کردم امروز حسابی ترکوندم واسه خودم کدبانویی شدملبخندچشمکآقا چنار کجایی که بیای ببینی...قدرمو ندونستی

عصری رفتم مرکز خرید معروف محلمون چشمکچقدرم شلوغ بود جای سوزن انداختن نبود خب کل تهران میان خرید اینجا

منم دو تا کیف خوشگل گرفتم یکیش ازین کیف کوچیکاس که بند بلند داره هم میشه یه طرف انداخت هم معمولی اینو واسه اداره گرفتم و اون یکی بزرگتره، مناسبه برای بیرون، هر دو کیفم رنگش قهوه اییه، ازون کیف اداریه بیشتر خوشم اومد

وای خیلی خوشحالم فردا نمیرم اداره، خونه میمونم

فردا قیافه آقا چنار دیدن داره

آقا چنار و حوضش

تنهایی بهت خوش بگذره آقااااا چناااارنیشخندنیشخند

دختر کارمند بازدید : 41 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام دوستان

به امار وبلاگم نگاه کردم به طور میانگین روزانه 15 تا بازدید کننده دارم، خوبه ، جای شکرش باقیه دوسدارم از میون شماها حداقل یکیتون نظر بذاره،

نظر دادن انرژِی داره اونم از نوع پرتقالیش

خواهشا نظر بذارین دارم زندگی روزانمو براتون مینوسم شماها غریبه نیستین محرم اسرارمین زندگی حصوصیمو دارم براتون مینوسم با وجود شماها احساس تنهایی نمیکنم

پس خواهشا نظر بدین

 

ممنون دوستون دارم خیلی زیاد

دختر کارمند بازدید : 43 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (0)

روز قبلش با یکی از همکارام که تو ساختمون دیگس قرار گذاشته بودیم که همو پنشنبه ببینیم اما من کنسلش کرده بود تا برم اداره از طرفی حالو حوصله سرکار نداشتم چون اون پنشبه ها میره اداره منم بخاطرش پنشنبه ها میرم الان دو سه هفته ای میشه از کلاس نقاشیم افتادم حالا امیدوارم آخرش نتیجه بخش باشه.

ساعت نه و خورده ای بود رسیدم اداره مشغول کار بودم تا اینکه یه لحظه چنار دیدم پشت در شیشه ای وایساده بود داشت نگام میکرد چند لحظه بعدش اومد توو سالن، از جلوی من میخواس رد شه ننگاهمون به هم افتاد و سلام کردیم بعدش رفت به بقیه همکارا سلام کرد البته چند نفر بیشتر نبودن توو اون طبقه واسه اینکه پنشنبس همکارا خونه میمونن وقتی داشت میرفت بهش گفتم خوش اومدین.

ناهارمو با بچه ها خوردم میتونستم ناهارمو بگیرم و ببرم خونه اما من میخواستم اضافه بمونم تا اون بیاد حرف دلشو بزنه تعداد همکارا کم بود راحت میشد صحبت کرد بدون مزاحماااا

یواش یواش همون چند نفر هم که بودن رفتن تنها توو اون طبقه من بودم و یکی دیگه که اونوره سالن بود سرگرم کارای خودش.شکلات و شیرینی که خودم درست کرده بودم و میوه رو حاضر کردم وقتی که چنار میاد بتونم ازش پذیرایی کنم.میزمو مرتب کردم...

انتظاره چنار میکشیدم پیش خودم میگفتم الان دیگه میاد الان دیگه میاد یه خورده دیگه صبر کن ... به ساعت نگاه میکردم رمان میخوندم  اما فکرم پیش چنار بودتصور میکردم میاد پیشم اون حرفایی که منتظر شنیدنشم بهم میگه از آقا چنار خبری نشد که نشد رفتم طبقشون یه راست رفتم پیششداشت با آقای ح پرونده هارو مرتب میکرد  گفتم: خوب هستین خسه نباشین چند تا از همکارا هم اونوره سالن بودن ضایع بودش اگه به اونا سلام نمیکردم پس رفتم اونوره سالن به اونا هم سلام دادم و رفتم طبقه خودمون

با خودم گفتم پس الان متوجه هستش من تا الان اداره موندم منتظرشم میفهمه میاد پیشم اما خبری نشد که نشد ثانیه ها دقیقه ها لحظه ها میگذشتن

خودمو با خوندن رمان سرگرم کرده بودم رو کاغذی اسم خودمو چنار کنار هم میذاشتم

آقا چنار تاج سر ما افتخار نداد تا باهاشون هم کلام بشیم نیومد پیشم ساعت سه بد از ظهر بودش بازم نیومد این خیلی بود من تا اوون وقت ظهر انتظار اومدنشو میکشیدم

احساسات پاک و لطیفم جریحه دار شده بود منتظر کوچکترین جرقه بود تا ...

خیلی برام دردناک بود

 

تا اوون وقت روز من واسه چی اونجا وایساده بودم

یعنی متوجه نمیشی آقا چنار یعنی متوجه نمیشی

واسه چی اومدم طبقه شما

من انتظار کی میکشیدم

دلیل اضافه وایسادنم چی بود آقا چنار

واسه چی اومدم طبقه بالا پیشت

منظورم چی بود!!!

یعنی متوجه نمیشی!!!

آقا چنار شما با این سابقه کاری که داری با تجربه هستی یعنی متوجه نشدی!!!

نگو متوجه نشدی که باورم نمیشه!!!

آقا چنار میتونستم پنشنبه نیام سرکار ،گفتم امروز اداره خلوته میتونیم حرفای دلتو بزنی ...ببین خودت نخواستی امروز بهترین زمان بود فقط یادت باشه من سعیمو کردم اما خودت نخواستی

میتونستی اما نخواستی

همون ساعت سه بود با این حالو روز مریضم گلودردم،نای حرف زدن نداشتم ممیخواستم با صدای بلند گریه کنم ازینکه

نمیدونم نمیدونم چرا چنار با من اینطوری میکنه .رفتم پیشش  چنار مشغول کارای خودش و بی تفاوت ازینکه یکی طبقه پایی انتظارشو میکشه .بهش گفتم اوون صدورا بدین یکی دیگه بزنه گفتش کدوم صدور گفتم ... گفتش مگه شما هم انجام میدین!!! بهش گفتم: آره،بدین یکی دیگه انجام بده گفتش باشه با حالت طنز.چنار بی تفاوت و سرد درحالیکه من ناراحت و غمگین بودم. میخواستم زیر گریه بزنم ازینکه جلوی اون نمیتونستم احساستمو کنترل کنم صدام میلرزید احساس  خجالت میکردم  بهش گفتم خداحافظ و رفتم

چنار  منو به تمسخر گرفت منو بازیچه خودش کرد تا خود خونه خودخوری کردم رفتم اتاقم همینکه رو تختم دراز کشیدم خوابم برد الانم دارم تایپ میکنم خیلی ناراحتم اعصابم خورده

نمیخوام نگام به نگاش بیفته نمیخوام صداشو بشنوم نمیخوام توو اداره چیزی ازش بشنوم نمیخوام اسمی ازش جلوی من زده بشه

نمیخوام

نمیخوام

نمیخوام

میدونم برنامه شنبش چیه، درست مثه همیشه، چند بار بیاد طبقه ما سر بزنه خودشو ناز کنه برام هی بیاد بالا سرم، هر موقع اومدم فراموشش کردم همین کار کرده، این ترفندش، با دست پیش میکشه با پا پس

خسته شدم ازین وضع

ولی خب ازین نظر مطمئن شدم من سهم خودممو ادا کردم حالا اون نخواسته تقصیر خودشه من چی کار کنم اون نخواسته ، خب اون منو نخواست اوکی این مشکلی نداره منم تورو نمیخوام دیگه فراموشت میکنم بیا و ببین

شنبه هم اداره نمیرم میمونم خونه استراحت میکنم میخوام ببینم آقا چنار شنبه چیکار میکنی من نیستم میخوای چیکار کنی

شنبه خودت تنها بمون و حالشو ببر

آقا چنار کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه

هیچ اشکال نداره منم خدایی دارم

دختر کارمند بازدید : 20 سه شنبه 08 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام سلام سلام


وای امروز حالم خیلی خوبه،آخه راستش از دیروز  ظهرمحل کارمو تغیر دادم رفتم طبقه دوم،این طبقه جوش خیلی خوبه ،آرومه،اثری از موجود مردم آزار یافت نمیشه،صبی با خیال راحت رفتم آبدارخونه یه لیوان چای خوشگل برای خودم ریختم بعدش یه کم کتاب خوندم میخواستم همون کاری مسقره اداره انجام بدم اما سیستم نداشتم ازونجاییکه خدای مهربونم خودش هوامو دارم اقا ر گفتش خانوم میتونین از سیستمای بغلی استفاده کنین خب خیلی خوب شد به کارام رسیدم

 چنار دیدم بهش گفتم : من رفتم طبقه دوم اگه کارم داشتین اون طبقه بیایین، اون گفتش اینور یا اونور! من گفتم سمت رسیدگی  راستی داشت یادم میرفت  دلیل اینکه چرا چنار صداش میکنم   منو یاده سریال عمر گل لاله میندازه اصن حکایت زندگی ما مثه همونا میمونه یه مدت یه دختر میاد بینشون فاصله میندازن  بعدش یکی دیگه میاد ....هی این میاد اون میره

ساعت دوازده ظهر بود رفتم ابدارخونه ناهارمو گرم کردم  با ارامش ناهارمو خوردم

یکی از همکارای جوون اون طبقه  آقای ر وقتی داشتم ناهار میخوردم اومد ظرف غذاشو رو گاز گذاشت و رفت چون توو جامعه ما مخصوصا جاهای دولتی خیلی راحت حرف درمیارن بنده خدا بیرون منتظر بود تا غذای من تموم بشه ، منم نفهمیدم چی خوردم زودی بار و بندیلمو جمع کردم و از ابدارخونه زدم بیرون یه لحظه رفتم طبقه بالا حال بچه هارو بپرسم چشم به جمال آقا چنار روشن شد.عصبانیداشت با  خانوم س  با روی خوش و خندون سلام کرد به به

آقا چنار منو ندید  از یه سری کاراش سردرنمیارم،واقعا چرا!!! آقا چنار بالاخره کیو دوس داری!کیو واسه زندگی میخوای،به قول مروف فازت چیه!!! فازت چیه!!! آقا چنار جواب منو بده، فرار نکن حقیقت بگو

از آقا چنار خبری نشد به طبقه ما سری نزد، دوستش اوون طبقه بود هون قد کوتاهه آقای ع، میخواستم سراغ چنار ازش بگیرم که پشیمون شدم بخاطر چیزی که طبقه بالا دیدم،این همکار ازون همکاراس که آقا چنار باهاش جوره،یاده تابستون افتادم آبدارخونه بودم داشتم لیوان میشستم که این دو تا هم اونجا بودن که دوست چنار از دختر کوچولوش میگفت آقا چنار از برادرزادش حرفاشون یادمهلبخند یادش بخیر لبخندآقا چنار میگفتش هیشکی به پای برادرزاده من نمیرسه اون یه چیزه دیگس، خوب یادمه داشتم از ابدارخونه میرفتم اون دو تا نزدیک در وایساده بودن چنار با من توو یه راستا وایساده بود و اون دوستش رو به روی ما،چنار نگاهش به من بود گفتش: این خودش هنوز بچس بچه هم داره ازین حرفا ...به دوستش گفتم خدا دخترتون واستون حفظ کنه.اون موقع هم چنار دوس داشتم الان بیشتر و بیشتر دوسش دارم در حد مرگ دوسش دارم.

 

خدا جون آخرش چی میشه!!!

دختر کارمند بازدید : 40 دوشنبه 07 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام        

این روزا حال و احوال خوشی ندارم،عشقم از یه طرف، تیکه انداختن ...همکارا یه طرف و کارای مسقره ای که بهمون میدن

خیلی فشار رومه،بچه هامون با نگاهاشون قورتم میدن دو تا رقیب عشقی دارم که پدرمو دروردن یکیشون بود این چند وقت محلم نمیداد خانوم حالا که دیده اون عزیز نمیتونه تور کنه حالا یکی دو روزه بهم سلام میکنه امروز برگشتم خونه به این قضیه فکر کردم که چرا حالا بهم سلام میکنه...خب اینکه مشکلی نداره منم از فردا به همون راهش ادامه میدم سلام نمیکنم تا بقیه متوجه کار خانوم بشن منظورم ازین خانوم،همون خانومی که کنار اقای محبوب من میشینه،یعنی خودشو کشت تا اقای مارو خر کنه گول بزنه از هزاران هزار ترفند مکر و حیله استفاده کرد اما دست اخر نتونست ماهی شکار کنه

آخه،همکار جون با این کارا نمیتونی پسری خر کنی برو خانومی یاد بگیر،بذار انتخاب بشی نه اینکه انتخاب کنی

من از اولش انتخاب شدم انتخاب نکردم

بله حقیقت اینه

دختر کارمند بازدید : 30 یکشنبه 06 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام من اومدم

امروز یکشمبه بود کم تونستم عشقمو ببینم رفته بودم طبقه چهارم  داشتم با کامپیوتر کار میکردم که عشقمو دیدم اون لباسش که من خیلی دوسش دارم پوشیده بود لباس قهوه ایه با شلوار کرمی،اصن وقتی این لباس میپوشه بیشتر دیوونش میشم چند لحظه ای پیش اون همکارش (آقای ع)که باهاش صمیمیه بودش بعدش رفت اونوره سالن با همکاره دیگه صحبت کرد و رفت.

منم امروز ناهار نبرده بودم واسه ناهار هات داگ سفارش دادم خیلی ام طول کشید تا رسید بعد ناهار چون یه سری از همکارای طبقه اونا رفته بودن  سیستم خالی پیدا میشد میتونستم ادامه کار توو همون طبقه انجام بدم منم پیش خودم گفتم چی ازین بهتر نزدیک به عزیز دلم باشم ولی خب نمیتونستم ببینمش بیشتر صداشو میشنیدم،یه خورده گذشت صدای خنده آقا جون با همکار خانوم میز کناری توو سالن طنین انداز شده بود هی گل میگفتن و گل میشنیدن،صدای خندشون توو مغزم رفته بود داشتم میمردم آخه اون اگه منو دوس داره پس واسه چی اینکارو میکنه دلیلش چیه!یکی از همکارا مشکل کامپیوتری داشت،داشتم میرفتم ببینم مشکلش چیه،دیدم آقا صندلیش کاملن روبه روی صندلی خانومه،فاصلشون خیلی کم بود کم مونده بود صحنه عاشقانه ایجاد بشه وای داشتم دیوونه میشدم بلند بلند حرف میزدن میخندیدن وای وای وای

کارم تموم شده بود رفتم پیش دوستش یعنی آقای س ،حالشو پرسیدم بهش گفتم اونوره سالنم قرار شد بیاد بهم سر بزنه.تو دلم گفتم وقتی دوستش میاد شاید خودشم بیاد  بتونیم صحبت کنیم  اما خبری نشد وقت رفتن بودش سرپرستم گفتش کار تمومه.از پله ها پایین میرفتم صدای خدشون میشنیدم  برگشتم طبقه خودمون با ناراحتی وسایلمو جمع کردم و کل مدت اعصابم خورد تا برسونم خونه اهنگ گوش میدادم و ناراحت بودم

تا ببینیم خدا فردا چی واسمون میخواد ایشالا خیر و خوبی باشه

تا فرداماچ

دختر کارمند بازدید : 31 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام  سلام سلام       خوب هستین

دلم تنگ شده بود برای اینجا بعد چند روز برگشتم تا دسترسی به کامپیوتر پیدا کردم اومدم

وای این چن روز چه خوب گذشت ،از سه شمبه شروع میکنم که رفتم طبقشون،اونروز  ده صبح  بود که رفتم دفتر سرپرستونم که برنامه کاری اونروز مشخص کنه بهم بگه چه کاری انجام بدم،وقتی گفتش برم طبقه همون عزیزم  از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم،رفتم طبقشون ،برخورد همکارا با من خیلی خوب بود ازم استقبال خوبی کردن البته طبیعیه جون منم باهاشون خوبم بهشون احترام میذارم ازین موضوع خیلی خوشحالم تونستم احترام و اعتماد توو اکثر همکارا ایجاد کنم ،حالا بریم دمبال ادامه اونروز،دمبال سیستم میگشتم که یکی از همکارا به دادم رسید به همون عزیز دل من گفتش : خانوم ... سیستم لازم داره اینا . اونم مخالفت نکرد چون مرخصی گرفته بود میتونستم تا قبل از اومدنش از سیستمش استفاده کنم چنارم داشت راجبه اینکه تا کی میتونم از سیستمش استفاده کنم هم اون هول کرده بود هم من  من توو اسمونا پرواز میکردم دستام میلرزید قلبم تند تند میزد نمیتونستم جلوی خوشحالیمو بگیرم  نمیتونستم خودمو کنترل کنم نمیتونستم چشم ازش بردارم  همکارا هی نگاه میکردن اونا هم یه چیزایی میدونن اما اونا واسه من مهم نبودن  "چشمک"  هر وقت میبینمش عقل از سرم میپره وای چه حس خوبی بود وقتی به صندلیش تکیه دادم عطرش رو صندلی مونده بود   احساسش میکردم .میز کناریم  خانوم  ب نشسته بود اونم به چنار   توجه داره ولی میدونین تفاوتش توو چیه من اونو واسه زندگی میخوام واسه خودش میخوام همین و بس ولی اون دختره واسه چی میخواد!!!دلیلش کاملا ملومه واسه پول،خلاصه اینکه این دختره  با خشم و غضب نگام میکرد انگاری ارث باباشو خوردم،متوجه این قضیه نیست که این حس ,حس قشنگیه این عشقه  ،قبل از اذان بود که عشقم برگشت چقدر این مدت زمان زود گذشت بهش گفتم اگه میخواد از سیستمش استفاده کنه  ,اون گفتش نه"لبخند"توو دلم گفتم اخجون بازم پیشش میمونم رفتش روبروم نشست  داشت به کاراش میرسید منم که عاشقم نمیتونم خودمو از ندیدنش محروم کنم تا تونستم نگاش کردم"قلب""چشمک"موقع اذان ظهر بود داشت با گوشیش  صحبت میکرد   حواسش به من نبود دوستام بهم گفتن بریم ناهار . ناهار اونروز با اینکه ساندویچ کوچولو برده بودم بهم چسبید با عشق ناهار خوردم "قلب"بعد ناهار برگشتم همون طبقه ولی این دفه از سیستمای دیگه استفاده میکردم

درکل روز خوبی بود جون عشقم اونجا بود یه دل سیر نگاش کردم احساسشو احساس کردم

الان که دارم تایپ میکنم جمعه شبه منم حسته کوفته روز چارشمبه و پنج شمبه فردا مینویسم

فعلا خدانگهدار

دختر کارمند بازدید : 46 شنبه 28 دی 1392 نظرات (2)

سلام به شما خوبانماچلبخند

 

اول هفته ها سرکار رفتن زور دارهناراحتصبی زورم میومد از جام بلند شم حاضر شم برم سرکار،دیگه ساعت هفت و خورده ای بودش که کم کم شروع کردم به آماده شدن،میدونستم دیر اداره میرسم ولی خب پیش خودم میگفتم آمار تاخیرم کمه...پس اگه دیر برسم مشکلی پیش نمیاد،د وقتی اداره رسیدم ساعت هشت و ربع بود باز جای شکرش باقی بود چونکه تاخیرم اندازه بود.رفتم طبقه خودمون  بعدشم سلام احوالپرسی با همکارا ماچصبحانه خوردن البته بگما من اهل صبحانه نیستم منظور من از صبحانه یه لیوان چای و کیک بیسکوییتهنیشخندچیکار کنم دیگه از کره پنیر خوشم نمیاد

 

این چن وقت واسه انجام یه سری کار مجبورم برم طبقه دیگهناراحتواسه همین نمیتونم عزیزمو ببینم ازش دور شدم خیلی برام سخته آخه قبلا روزی  چند بار میومد طبقه ما سر میزد واسه من همون دیدنش نعمتی بود الان که طبقه دیگه میرم همین نعمت کوچیکم از دست دادم خیلی سخته توو محیط کار به کسی علاقه مند باشی ولی ازش دور باشیناراحت

ساعت ده اینطورا بود رفتم طبقه خودمون لیوانمو بردارم واسه چای که برای یه لحظه تونستم روی ماهشو ببینم عزیزم توسی پوشیده بود  چقدرم بهش میومد توو دلم میگفتم کاش دمبالم میومد کاش میومد حرف دلشو بهم میزد آخه امروز روز عیده  دلم میخواد اتفاقای خوب توو روزای خوب و فرخنده باشه ای کاش میومد ناراحتولی خب نیومد دیگه منم با ناامیدی رفتم طبقه موقتی و انجام کارای روتین...

واسه ناهار که رفتم طبقه خودمون دوستشو توو سالن دیدم خوشحالی کردم که اونم لابد اونجاس ولی اون نبود دلتون نخواد ناهار باقالی پلو با مرغ داشتم ،دوستای خودم ناهارشونو تموم کرده بودن با چند تا از همکارای دیگه که از من بزرگتر بودن ناهار خوردم

لبخنددوباره دیدمش رفتم بودم طبقه اونا با یکی از بچه ها ما جلوی اسانسور بودیم اون داشت میرفت ابدارخونه لبخندنگاهامون بهم افتاد واسه یه لحظه

دیگه ازش خبری نشد ،یکی از همکارا بعضی وقتا دختر دبستانیش  و بعد از مدرسه میاره سرکار امروز چند تا بادکنک اورده بود ،منم از هنر نقاشیم استفاده کردم و طرحهای قشنگ رو بادکنک کشیدم از همه بیشتر از درخته خوشم اومد همه انگشت به دهن مونده بودنلبخنددختر همکارمون خیلی خوشش اومدن از بادکنکالبخنداخر وقت بود برگشتم سرجام میخواستم از بادکنکه عکس بگیرم که دیدم ای دل غافل اونا رفتن

نمیدونم چرا از دیروز فکر میکردم اون امروز میاد و ...ولی خب اخرشم که دیدیم هیچی نشد چشمکلبخندبه جون خودم اخرش همکارا میان سبب خیر میشن دست ما دو جوون عاشق توو دستای هم میذارنچشمکخجالت

خدا جونم کمکم کن

شما ها هم دعا کنین تا یه فرجی بشه خجالتچشمک

راستی عیدتون هم مبارک باشه با ارزوی بهترینها براتون

دختر کارمند بازدید : 37 جمعه 27 دی 1392 نظرات (1)

سلام

این اولین پست منه،یه کم سردرگم شدم نمیدونم از کجا شروع کنم،چطور بنویسم،از چی بنویسم ولی اینو میدونم برای کی مینویسم!برای شیرین ها و فرهاد برای اونهایی که طعم شیرین عشق چشیده اند برای دل علشق پیشه ام برای فرهادم،ای خدا،کاش میشد اونم دل نوشته هامو میخوند متوجه میشد که من چقدر دوسش دارم چقدر برای من عزیزه،حتی عزیزتر از جونم

نمیدونم چطور شد تا این حد بهش علاقه مند شدم،شیفتش شدم

شدم شیرین،شیرین بی فرهاد،شیرینی که از علاقه فرهادش خبر نداره، خیلی مطمئن نیستم که این حس دو طرفه اس ! ولی ته دلم میگم چه خوبه که این حس دو طرفه باشه،اونم منو دوس داشته باشه،اونم بهم فکر میکنه...چه خوبه اگه اینطوری باشه!

شدم شیرینی که هر روز تنها برای چند لحظه کوتاه میتونه روی ماه عشقشو از دور از فاصله زیاد ببینه

ای خدا

من تلاشمو کردم این دیگه بستگی به اون داره،خیلی دلم میخواد بالاخره اوضاع مشخص بشه،اگه بیاد و حرف دلشو بزنه که خیلی خوبه به یه نتیجه خوب میرسم اگه نه هم ، من میشم همون شیرین قصه ها تک و تنها بدون یار کنج عزلت

ای خدا بالاخره چی میشه!!!

حالا که پست اوله،کم لطفیه از خدای مهربونم صحبتی نشه،راستش یادداشت قشنگی به دیوار اتاقم زدم که روزی چند بار به نوشتش نگاه میکنم و با هر بار خوندنش روحیم تازه میشه،آرامش عجیبی میگیرم،این نکته برام مرور میشه من هیچ وقت تنها نیستم توو تنهایی تنهایی هام بازم خدا هست اون همیشه مواظب و نگهدارمه،این نوشته رو میذارم شاید برای شماها هم مفید باشه.

 

من در این موقعیت نا امیدی به تو پناه آورده ام. صدها سعی کرده و شکست خورده ام.

خودم به تنهایی نمیتوانم مشکلم را حل کنم.

تنها وقتی خرد وقدرت تو در من جریان می یابد،قادر به ایستادگی و پیروزی در هر موقعیتی که پیش می آید ، هستم!

ولی این پیروزی تنها برای من نیست، پیروزی همه اش مال توست.

ای خدای مهربان به من کمک کن

ای خدای مهربان به من کمک کن

 

امیوارم پست اولم خوب بوده باشه،خب خودم میدونم تازه کارم ممکنه عیب و ایرادی توو کارم نحوه نوشتنم باشه به هر حال  به بزرگیه خودتون ببخشین دیگه،منم کم کم برم کارای فردا انجام بدم،ناهار فردا وردارم مانتو مقنعه ... مرتب کنم شایدم آخر شب حموم برم اگه وقت شد دوباره بیام اپ بشم

همتون به خدای بزرگ میسپرم

فعلا خدانگهدار


تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 56
  • بازدید کلی : 4,038
  • کدهای اختصاصی

    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا